فکرهای درهم یک مرد

:دی

گذشته

يكشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۰، ۱۰:۵۴ ب.ظ

همیشه با بهانه های مختلف از شکست هام فرار کردم

همیشه انداختمشون گردن دیگران. نشد یه بار گردن بگیرم. البته شکست هام هم نزدیک بودن. مثلا المپیاد قبول نشدنم که تا مرحله سه رفتم. یا کنکورم که یه تست میخواست یا شناسا که اختلاف کمی داشتم فک کنم یا ....

ولی بالاخره باید زندگی دست به عصا را کنار بزارم و بزرگ شم. به جای اینکه چند تا راه را جلوی خودم باز نگه دارم یکی را انتخاب کنم برم توش پاش وایسم و نتیجه اش را گردن بگیرم.

جلوم چند تا راه هست یکی درس یکی کار

بگذریم

امروز خواب کسی که دوسش داشتم را دیدم باز

اونم دوبار

هم صبح هم عصر. دیگه واقعا داره میره روی مخم. نمیشه که طرف رفته باشه ازدواج کرده باشه بعد من هنوز درگیرش باشم. بسه دیگه. نمیکشم به خدا.

بابا خب دوستش داشتم. چرا حتی نشد بشناسمش؟ چرا این قدر سریع ازدواج کرد و راه را بست؟ لعنت بهش

مائده میگه به درد هم نمی خوردیم. نمیدونم شاید خق با مائده باشه که اون دختر برای من مناسب نبود ولی تو فکر کن همه جیزش مثل من بود المپیادش شهرستانی بودنش کنکورش امیرخانی خوندنش مذهبی بودنش حالا بل فرض که از نظر مالی شبیه نبودیم به درک اه

نمیدونم

ولی میدونم که باید حرکت کنم. نمیشه نشست. باید یه کاری کرد. به یاد حاج داود که میگفت باید یه کاری کنم

  • حسین مهدوی پور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی