فکرهای درهم یک مرد

:دی

دلیلی برای ناراحت

شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۰۱ ب.ظ

پی نوشت: قدیم‌ترها با حرف‌های بیشتری پست می‌ذاشتم ولی الان بیشتر برای بیان احساسات می‌نویسم. که گم نشن مثل خیلی احساسات که گم شدن لابه‌لای گذر عمر

 

بخش۱

برای ناراحتی نیاز به دلیلی نیست! یعنی تو بشینی خونه همین طوری یه دفعه یه دلیلی رخ میده برای ناراحت شدن 


u know?

تو اردر اینکه یکی بیاد بهت را اضافه کنه به یه گروهی و ببینی اعضای گروه چه کسانی هستند ....

 

بخش۲

یه بار رفتم به سروش گفتم فلانی یه چیزی دیدم یادت افتادم خیلی مخلصیم. اونم نه گذاشت نه برداشت گفت سیکتیر من توی زندگی حتی خانواده هم فازشون را ندارم اصلا نمی دونم الان باید در جواب این ابراز علاقه چی بگم. یه حرف هایی زدیم بعدش(نمی دونم اینم اون موقع بود یا قبلا که) گفتم خوشحال باشی همیشه برگشت گفت اون طوری خوشحالی معنی نداره. باید ناراحت هم بود که بشه از خوشحالی لذت برد.

 

بخش۳

یکی دغدغه اش اینه که برای پارتی بعدی بین این ابی و قرمز کدوم رنگی لباس بپوشه یکی این که بین دانشگاه ۱ و ۲ کدوم را بره یکی اینکه شب نان چی بخوره. خب هر سه هم ممکنه افسرده شن(پولدارهایی که خودکشی میکنند + فقیرهایی که خودشکی میکنند) سوال اینه 
 

WTF?

داستان چیه؟ چی ما را خوشحال میکنه.

 

بخش۴
با حسین توی توییتر بحث شد که ایا میشه مدل خوشحال شدن را تغییر داد. یعنی الان من از اینکه بالاترین نمره را گرفتم خوشحال میشم در نتیجه تلاش میکنم نمره ام از بقیه بیشتر شه در نتیجه تلاش میکنم نمره ی بقیه کمتر شه(نه حالا به روش بد. حتی لو دادن تقلبشون هم نه. هم اینکه من بهشون تقلب نمی دم. یا با تمدید تمرین موافقت نمی کنم). سوال من این بود که ایا اصلا شدنی هست اینکه بخواییم دستگاه لذت بردن انسان را عوض کنیم؟ مثلا یکی هزار سال پیش نه اب بود نه برق نه گاز ... یه چراغ نفتی داشت بقیه نداشتن احساس خدایی میکرد و شاد بود الان ملت کلی چیز دارند و بازم ناراحتن میرن توی اینستاگرام یه سری ادم خر پول را دنبال میکنند و کلی عشق میکنند از دیدن ماشین خفن و خونه بزرگ و .... یعنی حرف این بود که نه اقا اصلا لذت در انسان ابسولوت نیست رلتیو ه. یعنی اگه اب و غدا و سکس و گرما و سرپناه داشته باشه شاد نمیشه. اگه یه دونه سنگ داشته باشه که باهاش شکار کنه ولی بقیه نداشته باشن شاد میشه.

 

بخش۵

فروپاشی عاطفی واژه بسیار زیباییه. یعنی مفهوم زیبایی داره ولی همیشه یادم میره بهش را. میخوام به مفهومش فکر کنم واژه‌ی شکست عاطفی میاد اول. نمی دونم چرا. یعنی من فورپاشی را از کجا بلدم؟ از مدرسه ی تابستانی زنجان از دکتر اعتصامی که یه هایراکی کشید گفت اگه 
 

p = np

کل این در هم فرو می شکنه. فروپاشی برای من اون تصویر را داره به درون ریختن. نابود شدن ولی شبیه اون ساختمان هایی که با بمب گذاری قراره تخریب شن دقیقا همون جایی که باید سقوط میکنند. بعد تخریب هم همون جایی که باید باشن هستن ولی نیستن. یعنی همه چیز ساختمان تمام مصالحش همون جاست ولی ساختمان نیست.

 

بخش۶

امروز میانترم میپس اصول بود و سفید دادم در واقع ندادم. حالا چرا؟ سوالش هم اسون بود سرکلاس نرفته بودم ولی ۲ روز می زاشتم پشتش کلاس ها را می دیدم کار در میاومد.

چون از هفته ی قبلش یه کار ۲ ساعته مونده بود و انجام نمی دادم(تستر برای یکی از سوالات درس الگوریتم بومری) کلا از اینکه ازم انتظاری بره و باید تلاش کنم برای رسوندن اون انتظار بدم میاد. کلا دوست ندارم هیچ هزینه ای بدم خسته شدم. خسته. یعنی الان سر پروژه ی یادباز مثلا کلی دارم وقت میزارم ولی اینم زیر فشار بود احتمالا انجام نمی دادم. یعنی انجام میدادم. مشکل اینه چیز جدید دوست ندارم یاد بگیرم. ادم جدید بشناسم فناوری جدید درس جدید هیچ چیز جدید. از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست. روی هر کی سرمایه گذاری کردیم تقریبا از دست رفت. کسایی هم که موندن خب واقعا به درد لای جرز دیوار می خورن. به یکی گفتم فلانی اون دوستمون پدربزرگش به رحمت خدا رفته برو یه حالش را بپرس حال احوال کن. گفت نه. خب برو بمیر. چند وقت پیش تصمیم گرفتم بعد اینکه ۲ تا پروژه را انجام دادم از تلگرام برم. یکی عمل جراحی یکی از بچه ها که چندین سال بود پشت گوش انداخته بود یکی هم اینکه یکی بره سر کار یه جایی که هی گفتم تا بالاخره رزومه فرستاد. سر این مصاحبه‌هایی هم که کردم و کافه دیسم را داد واقعا بیشتر زده شدم از دیگران. می دونی وقت رشد کردن من نیست الان وقته میوه دادنه. باید میوه بدم و از شیرینیش بهره ببرم. چقدر هی بدوم؟

 

بخش۷

خیلی خیلی حساس شدم. از شکست می ترسم از اشتباه متنفرم از ...
و خب الحمدالله روزی ۲ تا گند هم نزنم نمی شه(یعنی لینکی که ۱۰۰ بار بالا پایین کردی را چرا بعد اینکه باید گزارش کنی خرابه باید درست شه؟ fuck jhipster's noob team)
نمی‌دونم قراره چی کنم. امروز فکر می‌کردم که ۳ ۴ ماه دیگه بعد عید فاطمه هم میره خونه شون و خونه خیلی خیلی ساکت میشه. بخوام بمونم خونه دیوانه میشم واقعا

 

Would be an end for this misery?

 

بخش ما بعد انتها

حسین گفت "یه چند تا غمی که داری رو می‌گی؟" گفتم:
 

شوخی میشه از ساده ترین چیز ها مثل وضع اقتصادی مملکت و مشکلات مردم سراسر دنیا و استبداد و ستم و ... 
چیز هایی که می تونم توی پازل ذهنم درکشون کنم و جاشون بدم و نسبت بهشون جبهه بگیرم و اکتی کنم

ولی جدی ها به نظرم توی یه چیز خلاصه میشن ناتوانی در بیان

 

می‌ترسم هیچ وقت نتونم اون چیزی که می‌خوام و اون چیزی که دوسش دارم را بیان کنم. اگه مثلا کلی حرف راجع به سیاست دارم هیچ وقت محفلی براش پیش نیاد(یاد اون پسره توی توییتر(حمیدرضا) به خیر که میگفت چون دوران دانشجویی روزنامه داشتیم دیگه الان درد مخاطب داشتن ندارم ارضا شده رفته) اگه حرفی روی توسعه دارم حرفی روی علم دارم نتونم بیان کنم.

(الان به ذهنم رسید شاید یکی از دلایل خفته ناراحتی ام دوری از فضای علم باشه و این ناتوانی که نتونم خودم را بیان کنم تا اخر عمر توی علم. جایی که خیلی حرف داشتم یه زمانی(هنوز دارم؟) و شاید عقده شده)

  • حسین مهدوی پور

نظرات  (۲)

  • هونیا موتور
  • درک میکنم

  • اسید سیتریک
  • ناراحتی هامون یه روز خوب میشه....

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی