فکرهای درهم یک مرد

:دی

به نام او

قیدار امیرخانی را خوندم و خلاصه کردم در فایل زمینه کل قضیه توضیح داده شده که چرا و اینها.

پی دی اف خلاصه

فایل لاتک خلاصه

  • حسین مهدوی پور

امیر_خانی

داستان

رمان

کتاب

نظرات  (۲)

  • حسین نادری
  • برا پروژه ادبیات خلاصه کردی؟:))
    پاسخ:
    قضیه اینه که یه روز با خانم خسروی زاده حرف زدم درباره ی شورا و کارهایی که باید کرد.
    شبش من را ادد کرد توی گروه کارهای مرزهای ریاضی.
    بعد سر اون کارها با هم همکاری کردیم. بعدش خانم خسروی زاده گفت بیا کتاب بخونیم خلاصه کنیم. من دیدم دوست داشتم کام بک بزنم به دوران رمان خوانی گفتم چشم و این شد که قیدار را یه شب تا صبح نشستم خوندم و خلاصه کردم
    نظرت راجع به خلاصه اش چیه؟

  • حسین نادری
  • آها چه داستانی بوده. طرز نوشتنت :))
    به نظرم «تلاش دارد می کند» اگه غلط نباشه روون نیست و به بقیه متنت نمی خورد، خودم ازش استفاده می کنم اما :))
    قیدار رو من هدیه گرفتم، چون نخونده بودمش خلاصه رو نخوندم. هنوز یه صفحه اش رو هم نخوندم و احتمالن دیگه هیچ وقت نخواهم خوند. این بریده هایی که نوشته بودی جذبم نکرد، هرچند خلاصه کل داستان نبود اما در کل با این فضاسازی زیاد دوست نیستم.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی